آتشم به روایت" آگر" بلیز درونم

عکس من
neverland, Iran
کویرم به ته جرعه ی آخرین پیک رسوایی؛ هنوز زنده ام تا روایت کنم

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

هنوز آشفته؟..نه

لبریز تماشا می شوم از نگاهی که/درد های هجی نکرده را/بخش بر زلالی "هو بره های "زاگرس/منهای تمام فاصله هایی مشوش؛لرزان نگاهی آسمانی!!!/کاجهای تمام پنجره ها که میوه ای ندادند!/سرخاب لبهای موازی هم منطبق نمی شود ...هیچ گاه!/می دانم...خوب می دانم..که تاسها را چگونه انداختی!!!/نه!!!قلق جفت 6 آوردن را خیلی پیش تر از تردستی نگاهت از حفظ بودم!!!!/..آه...باران...آه باران.....بی ترانه!!!بی رنگ...بی خاصیت طراوت بخشیدن!!!/دیشب در خواب آشفته ام ؛بانویی زاییده بود دخترکش را!!!دختری از جنس نهرهای روان؛همزاد آخرین سامورایی شمشیر های پوشالی!!!/دستهایش نفرین هزار قرن رسوایی را گرفته بود!!! و چشمهایش به خون هزار گناهکار نافرجام ؛سرخ سرخ سرخ.../آهای اصیل زاده ی اهورایی!!!آهای کولی سپاه زنانگی!!!آهای دخیل بسته ی هزار دعای مستجاب نشده!!!آهای هزاره ی آخرین از تبار دایناسورهای ماده!!!....ریگهای کویر برهوت سرما زده ی اینجا مذاب تمام دلتنگی های سایه مرد بود/آه اگر چرخش این کره ی نه چندان مدور !در دستان من بود!!!...آه اگر می توانستم لحظه ای دروغ گفتن را بخش کنم!!!آه اگر برای یک ثانیه می توانستم دلم را به هرزه گی دستهای لاشخوران بی صفت عادت دهم.......می دانی؟...نه تو هیچوقت نخواهی فهمید که ستاره های شبهای یلدا در سیاه ترین جامه ی خداوند....از همه ی شبهای قدر مقدس...روشن ترند!!!... و من ستاره ای برایت چیدم..از جنس یلدای پاک اهورایی...و تو هیچوقت ستاره نمی خواستی...تو به فانوس کوره راه های عابران متعفن چراغ کومه ات را کورسویی می بخشیدی......فروشی هم نیست!!!اینجا ستاره ها خودشان در آغوشت می افتند و مال تو می شوند....